ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری

ساخت وبلاگ
حال من حال و روز خوبی نیست خسته ام، خسته، او نمی فهمد این طبیعی ست ببر زخمی را ببر روی پتو نمی فهمد   بین ما مرز درد فاصله بود مثل یک رشته کوه پیوسته مثل یک صهیونیست غمگین که به زنی توی غزه دل بسته   من به پایان خویش معترفم جفت پرواز او نخواهم شد من همین جوجه اردک زشتم حتم دارم که قو نخواهم شد   خسته ام مثل تیربار از جنگ مثل تیغ غلاف گم کرده مثل مردی که نصف ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 224 تاريخ : جمعه 28 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:28

آه دکتر! سرِ من درد بزرگی شده است بره‌ی لعنتی‌ام عاشق گرگی شده است   سرد شد از تن من دل به خیابان زد و رفت گرگِ من بره نچنگیده به باران زد و رفت...   آه دکتر! لب او «صبر و ثباتم» می‌داد بوش «وقت سحر از غصه نجاتم» می‌داد!   آه دکتر! نفست گم شده باشد سخت است نفست همدم مردم شده باشد، سخت است   آه دکتر! سرِ من درد بزرگی دارد بره‌ام میل به بوسیدن گرگی دارد...   ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 224 تاريخ : جمعه 28 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:28

امسال هم پیراهن ِ خونی ِ من، مُد بود امسال هم رؤیایمان آنچه نمی شد بود   امروز هم با گریه و گیتار می خوابی امروز هم غمگین ترین جشن ِ تولد بود فریادهایت از حرامی های شیش و هشت تا بستگی پای تو، تا راه بی برگشت از غربت دنباله دارت در شب مستی از کوچه های «کلن» تا شب های «گوهردشت» آهنگ استفراغ تو در این شب ِ زوری تا دفع خون از مقعدم از اینهمه دوری از گریه ام در ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 198 تاريخ : جمعه 28 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:28

از من گرفتی خلوت بکر جهانت را می خواستم مهتاب باشم آسمانت را   می شد اگر می خواستی مانند تن پوشی دور تن ام محکم بپیچی بازوانت را   هم دوست دارم غرق عشقی آتشین باشی هم تشنه ام نفرین کنم همبسترانت را   تنها شرابت را بنوش و دلربایی کن بی من ننوش اما تو جام شوکرانت را   بوسیدن تو آرزویی غیر ممکن نیست من می رسانم بر لبم یک روز جانت را  ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 192 تاريخ : جمعه 28 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:28

سگ بزن روی مستی اعصاب شب ِ این جمع را خراب بکن جبر با احتمال ِ صد در صد روی من واقعا حساب بکن!   گریه کن باز و «داریوش» بخوان خفه کن رقص و پایکوبی را تا که «فریاد زیر آب» شویم طعم ِ ته مانده های خوبی را   توی زیبایی ات شعار بده موی تب کرده را به باد بریز عرق کارگر شو قبل از مزد! اولین پیک را زیاد بریز   با همه مثل آفتاب بخواب اهل عصیان ِ توی عصیان باش شام را ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 209 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 12:04

دلتنگ یعنی سیب سرخ خانه ات بودم از خانه ی بیگانه اما سیب می چیدی   یعنی در آغوشت به دنبال خودم بودم اما تو در ذهنت زن همسایه را دیدی   دارم تصور می کنم او را در آغوشت لعنت به دستت لای موهای زنی دیگر   یک روز خواهد کشت من را این خودآزاری لعنت به تصویر تنت روی تنی دیگر   دلتنگ یعنی سعی کردم کور و کر باشم دیدم تو را با او به روی خود نیاوردم   حتی شبیه او شدم ش ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 235 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 12:04

باز هم صبح و ترافیک و من و سختی ها باز هم دور تسلسل سر بدبختیها   باز هم وسوسه ی شعر و صف لیوانها باز هم شام شب و همهمه ی مهمانها   باز انگار زری رفته کسی را دیده باز زن دوم حاجی دو قلو زاییده   باز بحث است کسی رفته محلل شده است قیمت نفت، طلا، زن، متحول شده است   باز رویای تو کابوس بدِ بیداری ست باز افسردگی و حال بدم تکراری ست   عشق در لحظه باور به خودش هم ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 203 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 12:04

می‌خواستم که برگردم از غربتم به ایران، به انبوهی از خاطره نباید که اون کوچه‌های عزیز توو تنهایی محض، یادم بره   نمی‌خواستم قاطی اشک‌هام به مشتی غریبه تبسّم کنم شکوه دماوند یادم بره نمی‌خواستم ریشه‌مو گم کنم   بلیطی خریدم به سمت بهشت اگرچه کمی دور، شاید که دیر! نمی‌شد که قایم کنم حسّمو می‌خندید چشمام تموم مسیر   رسیدم به اون سرزمین بزرگ رسیدم به اون خاک اسطور ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 168 تاريخ : پنجشنبه 6 ارديبهشت 1397 ساعت: 15:59