میخواستم که برگردم از غربتم
به ایران، به انبوهی از خاطره
نباید که اون کوچههای عزیز
توو تنهایی محض، یادم بره
نمیخواستم قاطی اشکهام
به مشتی غریبه تبسّم کنم
شکوه دماوند یادم بره
نمیخواستم ریشهمو گم کنم
بلیطی خریدم به سمت بهشت
اگرچه کمی دور، شاید که دیر!
نمیشد که قایم کنم حسّمو
میخندید چشمام تموم مسیر
ر
سیدم به اون سرزمین بزرگ
رسیدم به اون خاک اسطور ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 168 تاريخ : پنجشنبه 6 ارديبهشت 1397 ساعت: 15:59